نیش زنبور
مادرم صدام زد و یه سکه یه تومنی بهم داد و گفت برو سر کوچه یه پودر رختشویی بخر و بیا . یه بقالی سر کوچه بود که همه چی داشت از جمله میوه . صندوقای انگور جلوی مغازش بود و همیشه یه چند تا زنبور گاوی دور و ورش ویزویز میکردن. اومدم برم تو مغازه که چند نفر جلوی در مغازه وایساده بودن و جا برا رد شدن نبود . منم صاف جلوی صندوق انگور بودم که یهو یکی از اون زنبورای گردن کلفت اومد دور سرم چرخید و صاف نشست رو گردنم و تا اومدم به خودم بجنبم یه سوزشی پشت گردنم حس کردم.
با صدای جیغ و داد دویدم تو کوچه و رفتم تو حیاط و از صدای جیغ من، مامانم با زن همسایمون اومدن بیرون و شروع کردن به گشتن توی لباسم و نگاه کردن به جای نیش زنبور. من گریه میکردم و زن همسایه میخواست منو آروم کنه و بعدش به مامانم گفت یه کمی ماست بزار روش، مامانم یه قاشق ماست آورد گذاشت رو گردنم. ولی نفهمیدم که ماست اثری داشت یا نه. از اون روز بود که دیگه از صدای ویزویز متنفرم مخصوصاً مال زنبور اونم گاوی.