خاطرات وقتی که زندگی می‌کردم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

خاطرات وقتی که زندگی می‌کردم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

آخرین مطالب

جیب‌های دوخته

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۲ ب.ظ

کلاس چهارم ابتدایی یه همکلاسی داشتیم اسمش قدرت‌الله  بود . یه عادتی که داشت این بود که همیشه دوتا دستاش تو جیب شلوارش بود و وقتی وای‌میستاد یه کمی هم قوز میکرد و خلاصه تیپ جالبی داشت. یه کمی هم دماغو بود و ریختش عین آدمای علاف و ولگرد بود. از همون لحظه که تو حیاط تو صف بودیم و بعد موقع رفتن سر کلاس دستاش تو جیبش بود.

یه روز آقا معلم که خیلی آدم اخمو و چوب به دستی بود و برای هر چیزی بچه‌ها رو با انواع روشها تنبیه می‌کرد قدرت‌الله رو صدا زد پای تخته تا درس جواب بده. اونم رفت پای تخته و همون تیپ جالب خودش رو به نمایش گذاشت در حالی که آدم فکر میکرد خیلی سردش شده دستاشو تا نصفه تو جیبش کرده بود و با حالت قوز کرده بازواشو به خودش چسبونده بود، اون جلو وایساد و معلم چند تا سوال ازش پرسید و بعد هر سوال هم میگفت: دستاتو از جیبت دربیار. بعد که درس پرسیدن تموم شد بهش گفت: فردا  که میای مدرسه باید در جیباتو دوخته باشی.

فردا صبح تو صف که به سمت کلاس می‌رفتیم قدرت‌الله جلوی من بود ولی دستاش دیگه تو جیبش نبود.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۶
حسین حایز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی