خاطرات وقتی که زندگی می‌کردم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

خاطرات وقتی که زندگی می‌کردم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

آخرین مطالب

روز اول مدرسه

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۳ ب.ظ

روز اول مدرسه مادرم مریض بود، اون موقع داییم و خوانوادش همسایمون بودن، مادرم من و داداشمو که یک سال از من بزرگتره رو سپرده بود به زن داییم تا مارو به مدرسه ببره. زن داییم با یه بچه کوچولو که پسر داییمون میشد و حالا برا خودش مردی شده، همراه ما تا مدرسه اومد. من کلاس اول بودم و برادرم کلاس دوم. برای من همون حالتی رو داشت که برای همه تو اولین روز مدرسه داره ولی برادرم مثل سربازای یک سال خدمت بود که با تجربه تر هستند و اون کلاً از من زرنگتر به نظر می‌رسید. وقتی صف بستیم و بچه ها بعد از مراسم با صف به سمت کلاس میرفتند حس عجیبی داشتم. همش فکر میکردم به محض ورود به کلاس معلم شروع می‌کنه به درس پرسیدن و حالا من باید چیکار میکردم. شاید به خاطر همین دلهره بود که تصویر اون روز خیلی پررنگ تو ذهنم مونده. ولی یه چیز دیگه هم این خاطره رو موندگار کرده و اونهم آقامعلم مهربانی بود که داشتیم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۱
حسین حایز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی