خاطرات وقتی که زندگی می‌کردم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

خاطرات وقتی که زندگی می‌کردم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

آخرین مطالب

خواب پر رنگ

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۴۲ ق.ظ

کلاس اول ابتدایی اوریون گرفتم و تو خونه خوابیده بودم. اون وقتا این مریضی یه چیز شایع بود بعضیا هم بهش میگفتن بیخ گوشی. یادمه که از شدت مریضی اصلا نمیتونستم تکون بخورم و خیلی تب کرده بودم و تقریباً مثل یه آدم بیهوش خوابیده بودم. ولی یه خواب خوبی میدیدم. خواب میدیدم که یه زن مهربون مامان منه و داره با من بازی میکنه و خلاصه تو خواب خیلی بهم خوش میگذشت. 

بعد که از خواب بیدار شدم مامانم بالا سرم نشسته بود. تا دیدمش بهش گفتم: مامان من کجاست؟

با خنده بهم گفت: من مامانتم. من با جدیت گفتم: نه !! اون یکی مامانم !!

مامانم گفت: وا خاک بسرم بچم دیوونه شده.

تازه فهمیدم که دوباره یه خواب پر رنگ دیدم


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۲۰
حسین حایز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی