خاطرات وقتی که زندگی می‌کردم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

خاطرات وقتی که زندگی می‌کردم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

همه ما زندگی خود را با زندگی‌کردن شروع می‌کنیم ولی بعد مشغول همه چیز غیر از زندگی‌کردن می‌شویم

آخرین مطالب

صندلی چوبی خدا

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۳۵ ق.ظ

بچه که بودم فکر میکردم خدا یه پیر مرد خوش اخلاق و خنده روئه که روی یه صندلی چوبی بزرگ نشسته و داره مارو نگاه میکنه و هروقت ما کارخوبی میکنیم مارو ناز میکنه و اگه کار بدی بکنیم ناراحت میشه و اخم میکنه ولی اخمش هم با خنده است. خیلی دلم میخواست برم و تو بغلش روی اون صندلی بزرگ چوبی بشینم و از او بالا همه چیز رو تماشا کنم. هنوز نمیدونم این تصویر ذهنی از کجا در وجود من شکل گرفت ولی هنوزم که چهل و خورده ای از سنم گذشته و چیزای زیادی یاد گرفتم و کتابای زیادی خوندم وقتی درمونده میشم، اون پیرمرد خوش اخلاق با لبخند به من نگاه میکنه و در حالی که هیچی نمیگه  خیال منو از اینکه یکی هست که هوای منو داشته باشه راحت میکنه.

گاهی وقتا هم که از دستم اخمو میشه میدونم که دوباره لبخندش برمیگرده و شاید بالاخره بتونم برم اون بالا و تو بغلش بشینم و همه چیز رو از اون بالا از یه زاویه دیگه ببینم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۰۶
حسین حایز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی